هیچ چیزی در زندگی من رو خوشحال نمی کنه
خانم دکتر عزیز سلام
دختری29 ساله و دانشجوی کارشناسی ارشد در یکی از دانشگاه های تهران هستم.فرزند آخر خانواده و شاغل در یکی از ارگان های دولتی.تا 2سال پیش دختری بودم سرزنده.از پارسال بطور جدی درگیر مسائل خواستگار شدم. نه من و نه خانوادم اصلا سختگیری نداریم.ولی نمی دونم چرا هر خواستگاری میاد یه جا به مشکل می خوره.یا اصلا در حد و اندازه من نیستند. نه اینکه خودم رو بالاتر از دیگران بدونم ولی واقعا هم کفو نبودیم.یکی از همکاران که خواستگارم بود رو دوست داشتم.ولی به دلیل سوء تفاهم بین خانواده ها در همون مرحله خواستگاری متوقف شد.همیشه تمام افتخار زندگیم به این بود که بچه خوبی برای پدر و مادرم بودم و کوچکترین اذیتی براشون نداشتم. دانشگاه دولتی درس خوندم. مواقعی که کمک مالی نیاز داشتند بهشون کمک کردم.همیشه ازم راضی بودند. به دلیل اینکه در کرج ساکن بودیم و من دانشگاه و محل کارم تهران بود و ترافیک مسافت واقعا داشت داغونم می کرد 6ماه پیش خانه بزرگ کرج رو فروختیم و در تهران یه خونه رهن کردیم.برای پدر و مادرم که 35 سال کرج بودند خیلی سخت بود ولی به خاطر من این کار رو کردند. از اون موقع عذاب وجدان سختی سراغم اومده. خواستگارانم کم شدند.همش فکر میکنم من که دختربچه نیستم چرا تو این سن و سال هنوز باعث زحمت پدر و مادرم هستم.اونا خیلی ناراحتن که چرا من هنوز مجردم.به روم نمیارن ولی من می فهمم.مخصوصا از وقتی برادرم که با مدرک دکترا و موقعیت اجتماعی فوق العاده بالا با یه دختر دیپلم و خونه دار ازدواج کرد بیشتر غصه می خوریم.مدام فکر می کنیم چرا زن داداش من که به قول معروف هیچ ویژگی منحصربفردی نداشت همسری مثل برادر من گیرش اومده و من که به گفته اطرافیان یه دختره همه چی تموم هستم هنوز ازدواج نکردم. خیلی غصه دارم.باورتون نمیشه اگه بگم هرشب که کلید خونه رو تو قفل می چرخونم و وارد خونه میشم و چشمم به پدر و مادرم میفته یه غم سنگین میشینه رو دلم. با خودم میگم من اینا رو اسیر خودم کردم. شبها با گریه می خوابم.وقتی خواهر و برادرانم میان خونمون همه با همسر و فرزند سر سفره نشستن من احساس می کنم سربار خانواده شدم. همه دلشون برای من میسوزه ولی به روم نمیارن.هرچقدر می خوام مثل همون آدم سابق شاد و سرحال باشم بگم بخندم نمی تونم. انگار دهنم باز نمیشه و این موضوع رو بدتر کرده. چون همه می فهمن من ناراحتم.من نمی تونم بگم باباجان من خجالت میکشم از اینکه تو سن29 سالگی باعث شدم شما یه خونه شیک و بفروشین به خاطر من مستاجر بشید.نمی تونم بگم مادرجان من خجالت میکشم در سن 29سالگی تو هرشب ناهار فردای من و حاضر میکنی.من خیلی احساس قدرت و استقلال داشتم. یه دختر تحصیلکرده با پشتوانه مالی خوب و ظاهر موردپسند که سالهاست در اجتماع هستم ولی هیشکی باور نمیکنه همین مسائل کوچیک دلم و به درد میاره و اشکم و جاری میکنه.دلم می خواد یا زودتر ازدواج کنم یا برم تنها زندگی کنم و دیگه زحمتی برای خانوادم نداشته باشم.
توسط fasopa درسایر مسایل خانوادگی · پاسخ 2622 روز 9 ساعت 58 دقیقه قبل
سوال: 1 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 0
پاسخ (2)
یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.
با سلام خدمت شما دوست عزیز .ودست عزیز شما موضوع را کمی برای خود بزرگ کردید وازدواج صرفا دلیل بر خوشبختی نیست با توجه به اینکه از نظر اجتماعی وتحصیلات در جایگاه خوبی قرار دارید لذا بهتر است کمی به جای ناراحتی و احساس سرباری به توانمندیهایتان متکی شوید و به افتخاراتی که در گذشته و حال نصیبتان شده توجه کنید. ازوداج خوب و مفید است اما صرفا پلی برای رسیدن به پیروزی نیست .میتوانید این طور بع قضیه نگاه کنید که حالا که شرایط طوری است که هنوز با پدر مادرتان زندگی میکنید فرصت بیشتری برای کنار آنها بودن و خدمت به آنها دارید پس سعی کنید سر زندگی قبل را بدست آورید و کارهایی که شما را خوشحال و شاد نگخ میدارد را در کارهای روزمتان بگنجانید . چنانچه تمایل به مشاوره حضوری هم داشته باشید میتوانید با شماره های 22354282/ 88422495 تماس حاصل فرمایید
توسط motakhasesan · 2621 روز 10 ساعت 49 دقیقه قبل
سوال: 2 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 1
به یاد داشته باشید که اگر احساس افسردگی در شما طول کشیده باشد باید حتما به پزشک مراجعه کنید و کمک بگیرید.
توصیه میکنیم اگر احساس کسالت می کنید راههای زیر را امتحان کنید:
– در موردش صحبت کنید:
معمولا وقتی که ما احساس افسردگی میکنیم خود را از دیگران جدا میسازیم. این دقیقا کاری است که حال شما را اصلا بهتر نمی کند. اگر احساس افسردگی می کنید و یا موضوعی رنجتان می دهد تنها نمانید. یک دوست صمیمی و یا هم حرفتان را ببینید و یا یکی از بستگانتان را به صرف چای دعوت کنید. سعی کنید از احساساتتان حرف بزنید تا کمتر احساس تنهایی کنید. صحبت کردن با روانشناسان و مشاورها بهترین کمک برای شماست
-از خانه بیرون بروید:
اگر افسردگی در خانه شما را زده است نباید او را راه دهید. اگر احساس می کنید که به افسردگی دچار شده اید بهترین کار بیرون زدن از خانه است. ماندن در خانه و تخت خواب حالتان را اصلا بهتر نمی کند. ورزش کردن به طور منظم هورمونهای سرخوشی را آزاد می کنند. ورزشهای ایروبیک و یا ورزشهایی که ضربان قلب را بالا می برند از بهترین راههای مبارزه با افسردگی هستند. اگر نمیتوانید هیچ ورزشی انجام دهید لا اقل چند روز در هفته به مدت 20 دقیقه پیاده روی کنید.
-از روزمرگی بیرون بیایید:
معمولا زمانی دچار افسردگی می شویم که همه چیز برایمان یکنواخت شود. رفتن به یک سفر خوب معمولا بسیار مفید است اما به یاد داشته باشید که فرار کردن مشکلی را از شما حل نمی کند آنچه مهم است آن است که بتوانید در مورد آنچه در ذهنتان میگذرد فکر کنید و به درک دقیق از مشکلاتتان برسید.
-تغذیه خوب داشته باشید:
وقتی استرس دارید از خوردن غذاها و یا خوراکی های پرکالری یا با مقدار قند بالا پرهیز کنید. از غذاهای کم کالری با فیبر پایین استفاده کنید.
-احساساتتان را بپذیرید:
اکثر ما زمانی دچار افسردگی می شویم که نمی توانیم احساسات منفی خود همچون ناراحتی را قبول کنیم. سعی کنید احساسات خودتان را درک کنید و به آنها فکر کنید.
-خوب استراحت کنید:
کسانی که احساس افسردگی میکنند یا دچار کم خوابی و یا پر خوابی می شوند که هر دو، افسردگی را تشدید می کند. اگر دچار پر خوابی شده اید ساعت را کوک کنید تا شما را بیدار کند و با این حالت خود بجنگید. اگر کم خوابی گرفته اید از خوردن مواد کافئین دار بپرهیزید و قبل از خواب چای گیاهی و یا یک لیوان شیر بنوشید.
-مشکلاتتان را بنویسید:
در مورد نوشتن بیشتر فکر کنید. نوشتن ترسها و احساساتتان باعث می شود با این موضوعات بهتر کنار بیایید.
-بخندید:
کاملا مشخص است که زمانی که احساس افسردگی می کنید نمی خواهید بخندید اما به یاد داشته باشید که خندیدن دوای درد شماست. فیلم های خنده دار تماشا کنید و با آدمهای شاد رفت و آمد کنید.
-کمک بگیرید:
اگر خانمی هستید که تازه بچه دار شده اید بدانید که این موضوع طبیعی است . برای بر آمدن از پس کارهای بچه کمک بگیرید. اگر هم از قرصهای ضد بارداری استفاده می کنید با پزشکتان تماس بگیرید.
-به دکتر مراجعه کنید:
اگر چند هفته از احساس افسردگی شما گذشت و نتوانستید با این روشها خود را درمان کنید و اگر فکرهایی همچون خودکشی به مغزتان رسید فورا به پزشک روانشناس و یا مشاور مراجعه کنید. افسردگی اگر در شما پیشرفت کند می تواند بسیار خطرناک شود پس آن را جدی بگیرید.
توسط motakhasesan · 2619 روز 10 ساعت 19 دقیقه قبل
سوال: 2 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 1