پرسشتان را مطرح کنید

خانه » متفرقه » خانواده
1 امتیاز
Vote Con!

خانواده

خانواده

سلام همسر من بلد نیست ابراز علاقه کند اتفاقات مهم زندگی مثل روز زن و تولد را به کل فراموش میکند و اگر یاد آوری کنم باز اهمیتی نمیدهد و حتی تبریک نمیگوید این در حالیست که من هیچکدام را فراموش نمیکنم و حتی در سالگرد خواستگاری هم برای او هدیه میخرم این مساله مرا بسیار آزار میدهد لطفا مرا راهنمایی کنید

توسط fatimabiglari درمتفرقه · پاسخ 3627 روز 16 ساعت 14 دقیقه قبل

سوال: 1 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 1

 

پاسخ (16)

  1. 1 vote

    سلام دوست عزیز
    شما با رفتار عملی بهش بفهمانید که هدیه دادن در بعضی مناسبتها بسیار خوب است به این شکل که در روز تولدش و مناسبتهای دیگه هدیه ای تهیه کنید و به او تقدیم کنید.
    در روایتی از امام علی (ع) هست که فرمودند: … واهد الی من لا یهدی الیک …و هدیه بده به کسی که به تو هدیه نمی دهد.(وسایل الشیعه ج 17،ص 288)
    ارتباط کلامی بسیار مهم است با هم به تفریح و شبگردی و پارک بروید و به جای صحبت از این و آن در مورد زندگی و برنامه های آینده و چگونگی شیرین شدن زندگی و … صحبت کنید.

    توسط آقای ص - غفاری · 3626 روز 23 ساعت 28 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  2. 1 vote

    FATIMABIGLARI ,

    خب در کل آقایون در این روابط و مراسمات بی خیال هستن و مثل خانوما به این کارها اهمیت نمیدن …
    چون برای اونا چیزای مهمتری وجود داره و به همین خاطر این جور رفتارهایی رو از خودشون بروز میدن

    بهتره در این مورد حساسیت نشون ندید و کار خودتونو انجام بدی .. و اهمیت ندید چون اینطوری فقط خودتونو خسته میکنید
    مگر با مراجعه به مشاور بتونید تغییری در رفتارش به وجود بیارید

    درضمن برای مشاوره ، به سایت تخصصی مشاوره مراجعه فرمایید .
    http://www.moshaver.co

    توسط مدیریت سایت - محمدی · 3520 روز 15 ساعت 13 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  3. 1 vote

    سلام. خانومی 27 ساله هستم با تحصیلات کارشناسی کامپیوتر. 2 ساله که ازدواج کردم .من و شوهرم 10 ساله که همدیگرو میشناسیم و با عشق ازدواج کردیم و همدیگرو خیلی دوست داریم. (البته باید بگم تو این 10 سال آشنایی اصلا نشناختمش و تازه بعد 2 سال زندگی دارم به خصوصیاتش پی میبرم) من و همسرم خودمون باهم مشکلی نداریم ولی همیشه مشکلاتمون بخاطر دیگرانه(90% خانواده همسرم) بخاطر حرفاشون یا دخالتهای بی جاشون.
    متاسفانه شوهرم کاملا بی اراده و دهن بینه خیلی هم سادست. نمیدونم چطوری باید رفتار کنم. با مثال توضیح میدم.
    ما دو سال پیش از دایی شوهرم خونه خریدیم. تا امسال خونه رو بنام نزده بودیم تازگیها تصمیم گرفتیم خونمون رو بنام خودمون بزنیم. قرار شد خونه رو سه دونگ سه دونگ بنام بزنیم. شوهرم هم با کمال میل پذیرفت.
    اقداماتی رو که مربوط به خودمون بود رو انجام دادیم تا اینکه بقیه کارها مربوط به دایی شوهرم بود.
    یه چند وقت دیدم خبری ازش نیست و پیگیری نمیکنه. به مادر شوهرم هم گفتم چون اون هم خیلی پیگیر بود که ما بنام بزنیم. دیدم مادر شوهرم هم هیچ اقدامی نمیکنه. به شوهرم گفتم یه زنگ بهش بزن ببین چی شد! بعد از مکث گفت “بیا الان خونه رو بنام من بزنیم من بعدا نصفش رو بنامت میکنم”.
    گفتم “خب باشه حالا مگه چی شده”
    گفت داییم گفته ” خونه رو به اسم زنت نکن ما تو خانوادمون چیزی به اسم زن نمی کنیم. برو فکر کن بهم خبر بده. ”
    بعد هم گفت” چون داییم واسم کار پیدا کرده نمی تونم بهش بگم نه به تو ربطی نداره میترسم کارم رو ازم بگیره. عیب نداره من بعدا خونه رو بنامت میزنم ” (دایی شوهرم کار رو واسه شوهرم جور کرده)
    تازه فهمیدم چرا مادرشوهرم هیچ اقدامی نمیکرد.
    شوهرم هیچ وقت از من دفاع نمیکنه. هرچی اونا میگن میپذیره.

    حالا از طرفی من از این ناراحتم که اینا چقدر راحت میتونن از طریق نقطه ضعفای شوهرم تو مسائل خصوصی زندگیمون دخالت کنن. از طرفی نمیتونم هیچ عکس العملی نشون بدم. چون اگه قهر کنم یا خیلی ناراحت باشم یا کشش بدم شوهر ساده ام میره بهشون میگه که زنم ناراحته که خونه بنامش نمیشه. اونوقت اونا هم فکر میکنن من بخاطر خونه ناراحتم.
    این یکی از مشکلاتم بود. خیلی از این قبیل مشکلات برام پیش میاد.
    واقعا نمی دونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید.

    توسط behnaz1985 · 3467 روز 22 ساعت 43 دقیقه قبل

    سوال: 0 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 1

  4. 1 vote

    behnaz1985,

    خب متاسفانه نوع رفتارهای افراد گاهی میتونه برای ما غیرقابل قبول باشه … مثل همین الان که شما نمیتونید اونو درک کنید پس بهتره در این مورد کمی با خصوصیات اخلاقی شوهرتون آشنا بشید و در وقتی مناسب در مورد مشکلات و نگرانی های فکریتون باهاش صحبت کنید .. مسلما” وقتی بدون هیچ تنشی با ایشون صحبت کنید شاید بتونه برای رفتارش دلیلی قانع کننده بیاره … از طرفی بهتره در این موارد برای اینکه زندگی روال عادی خودشو طی کنه کمی بیخیال باشی تا بتونی حساسیت رو کم کرده و بهشون نزدیک بشی ..در این حالت میتونن بهت اعتماد کنن …چون متاسفانه در زندگی امروزه اتفاقاتی میفته که ذهنیت همه رو نسبت به هم تغییر داده و تا وقتی که اون اعتماد واقعی ایجاد نشه نمیتونی نظر کسی رو جلب کنی

    توسط مدیریت سایت - محمدی · 3467 روز 1 ساعت 16 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  5. 1 vote

    با سلام
    لطفا در مورد موضوعی که میخوام مطرح کنم دیدگاه و راهنمایی اصولی خودتونو از من دریغ نکنید.
    من حدودا دو سال با دختر دایی خودم نامزد بودم و الان حدود 7 ماهی است که عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگی.
    از اول روز خواستگاری این دخالتهای داماد و خواهرم گریبانگیر ما شد جوری که کار به دعوا و زد و خورد کشید(لازم به ذکر که بگم خواهرم با پسر داییم ازدواج کرده که برادر زن بنده میشه)در هر صورت اهمیت پدر و مادرم به خواهرم نسبت به من خیلی بیشتر یعنی خیلی تابلو میشه فهمید.الان هرجا و هر مجلسی که میریم اگه خواهرم اونجا باشه به زنم انقدر بی اعتنایی و افاده میکنه که بعد از مجلس با ناراحتی و گریه برمیگردیم خونه.خداییش نمیدونم چکار کنم حتی پدر و مادرم هم با عروسشون درست صحبت نمیکنن.وقتی میرم خونشون دو ساعت اصلا حرفی با این عروس نمیزنن.هر موقع هم بحثی با زنم میکنم خداییش فقط به خاطر همین موضوعه.انقدر تکراری شده دیگه امو نمو بریده.این اختلافو عین پتک میکوبه به سرم.بابا یکی نیست بگه مرد نمیتونه مثل زن گریه کنه که بفهمی چی تو دلشه.چکار کنم؟مشاور حرفه ای تو این موضوع کیه؟

    توسط hajmehdi · 3450 روز 1 ساعت 59 دقیقه قبل

    سوال: 0 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 2

  6. 1 vote

    hajmehdi,

    خب فکر میکنم شما بیش از اندازه حساس شدید .. دلیلی نداره که این موضوع رو برای خودتون مسئله ساز کردید … خب آدما همدیگرو دوست دارن و اگه اینطور نبود شما همسری رو در کنارتون نداشتید ولی اینکه این دوست داشتن به عشق تبدیل بشه بسیار مهمه … که در مورد شما دوست داشتن ایشون به عشق برای شما تبدیل شده … در بین این همه جمعیت ایشون شمارو به عنوان همسر پذیرفته و شما نباید این موضوع رو کتمان کنید … مثل تولد هر کدام از ماها که از بین میلیون ها اسپرم اتفاق افتاده و شاید هر کدام از ما در روی کره خاکی یک برنده بزرگ در بدست آوردن حیات و زندگی هستیم … بهتره تمام افکار منفی خودتو روی کاغذ بنویسی و چندبار بخونی و بعد پاره کنی و دور بریزی تا از شر این همه وسواس رها بشی … در ضمن اگه میدونید لازمه حتما” مشاوره حضوری مراجعه کنید تا رودر رو شما بتونید این مشکلو بررسی کنید

    توسط مدیریت سایت - محمدی · 3450 روز 52 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  7. 1 vote

    سلام من 23 سالم هست 2 سال ازدواج کردم اما به دلیل لج بازی بین من و همسرم که متولذ61 است همش دعوا داشتیم .تا اینکه از 2ماه پیش به من نگاه میکرد و میگفت از من بدش میاد تازه ما 2سال دوست بودیم و1سال عقد کرده و با مخالفت اطرافیان ازدواج کردیم ولی با هم خوب بودیم .من به خاطر شوهرم از خانوادم گذشتم.بعداز یک ماه به من گفت که بیا توافقی جدا شیم من مخالفت کردم اما بهم قول داد که بعد از طلاق تو 3 ماه عده که داریم برمیگرده منم خیلی بهش اطمینان داشتم تا روز محضر با گریه باهاش رفتم حتی اخرین لحظه به من گفت برمیگرده من هرکی که فکر میکردم از طرف خودم یا اون فرستادم اما جوابش نه است اما من خیلی دوستش دارم نمیتونم خیلی تنهام یه برادر دارم 18 ساله.شوهرم فوق العاده لجبازه. و اینکه من همیشه منت میکشم حالا تو این 22روزی که جدا شدیم رفته خونه مادرش.اما من باز بهش زنگ میزنم که برگرده اما همه میگن چند روزی ولش کن شاید اینطوری برگرده از بس منت کشیدی تو براش مهم نیستی اخه یعنی دل نداره که با دروغ ولم کرد یه دختر23ساله ؟اما خیلی تو نخ دختر بازی نیست اما خودم میگم این همه سفت گرفته شاید با کس دیگه است واینکه دلیل میخوام ازش یا بقیه ازش دلیل میخوان همش میخواد فرار کنه میگه خسته شدم اما این دلیل قانع کننده برای من نیست مشکلات ما قابل حل بود اما نموند حل کنه حالا میخوام برگرده خیلی تنهام چیکار کنم

    توسط 890130822 · 3448 روز 19 ساعت 45 دقیقه قبل

    سوال: 0 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 1

  8. 1 vote

    890130822,

    درسته شرایط خیلی سختی برای شماست که خانم هستید … ولی بهتره برای مدتی برای این زندگی بیهوده ناراحت باشید و بعد یک زندگی خوب و عاری از استرس و نگرانی برای خودتون درست کنید و تبدیل به یک دختر شاد بشید .. اجازه ندید کسی بتونه ارامش شمارو از بین ببره … برای خودتون ارزش قائل باشید … عشق رو ازش گدایی نکنید … صبر کنید .. به خودتون مهلت بدید تا با این موضوع کنار بیایت … بهش زنگ نزنید تا احساس تنهایی رو هم ایشون احساس بکنه … و در نهایت توکل بخدا کنید

    توسط مدیریت سایت - محمدی · 3448 روز 12 ساعت 43 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  9. 1 vote

    سلام
    من 2 سال که ازدواج کردم و از همه چی راضیم.پدر شوهرم فوت کرده و شوهرم تک پسره.مامانش دیابت داره سال اول رو با مادر شوهرم تو یک خونه بودیم حالا جداییم و شوهرم دوباره می خاد اونو پیش خودمون بیاره توی هیچ کاریم به حرف کسی گوش نمی ده میگه الانم که پیشمون نیست بخاطر اینه که خودم خواستم . منم مشکلی با مادر شوهرم ندارم ولی خوب بهم حق بدین که بخام جدا باشم. بنظرتون چطور می تونم قانعش کنم؟

    توسط asemooni · 3425 روز 18 ساعت 43 دقیقه قبل

    سوال: 0 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 1

  10. 1 vote

    asemooni,

    خب اگه ایشون تصمیم نهایی رو گرفته باشه فق از طریق استدلالی میتونید اونو قانع کنید ..که مثلا” اگه مادرش پیش شما بیاد استقلال و آرامش زندگیش رو از دست میده … بهتره خونه ایی جداگانه در کنار خودتون براشون تهیه کنید تا بتونید هم در کنارش باشید وهم جدا زندگی کنید

    توسط مدیریت سایت - محمدی · 3425 روز 15 ساعت 11 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  11. 1 vote

    سلام من 22 سالمه.پدرومادرم یه 1سالی میشه دعوا دارن.دعواشون سر حقوق مامانمه.هردو معلم بودن و خودشونو بازنشسته کردن.21ساله اختیار پول مامانم دست بابام بوده.حالا مامانم کارتشو در اختیار گرفته و به بابا نمیده.بابام این موضوع براش خیلی سخته.هر روز دعوا دارن.مامانم خیلی مقصره.بهش میگم میتونه بابا رو آروم کنه با رفتار و کاراش ولی از رو لجبازی شرایط رو بدتر میکنه.تورو خدا بگین من چه کنم؟بریدم دیگه

    توسط amirreza · 3422 روز 16 ساعت 46 دقیقه قبل

    سوال: 0 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 2

  12. 1 vote

    amirreza,

    خب دوست عزیز شما کاری جز آروم کردن شرایط نمیتونید بکیند چون ظاهرا” مادرتون تصمیم خودش رو گرفته … ولی میتونید با صحبت کردن موقعیت رو آرومتر کنید … ولی این صحبتتون باید خیلی قاطع باشه تا بتونه روی هر دوشون تاثیر بگذاره … به هرحال مادرشما میتونه بعد از این همه سال اختیار حقوقشو داشته باشه … ولی خب این برای پدرتون خیلی سخته که یکی از منابع مالیش از دستش میره و تمام این موارد رو میشه بررسی کرد و به نتیجه رسید

    توسط مدیریت سایت - محمدی · 3422 روز 3 ساعت 45 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  13. 1 vote

    سلام مجدد.
    با هردو بارها حرف زدم.ولی تاثیری روی مادرم نداشته.حتی پیشنهاد دادم به هردو که پولو تو یک حساب مشترک بگذارند و هرکدام مبلغی برای خود بردارند.اما مادرم رضایت نمیده و فقط میگه نه.یه مدت پدرم کارتشو گذاشت خونه و گفت اگه لازم داشتین پول کارت خونه است.مادرم کوچکترین خریدهای خودش و خانه رو با اون کارت انجام میداد.حتی وقتی من بهش میگفتم خب یه بارم از کارت خودت خرید کن.میگفت:نه بزار پول بابات تموم بشه بعد پول من.این جوری میخواست پدرمو وادار کنه بی پول که شد از مامان پول بگیره.یه جورایی انتقام شرایطی که خودش توش بود.میشه لطفا راهنمایی کنید من چجوری باید این دو نفر رو راضی نگه دارم.ممنون

    توسط amirreza · 3419 روز 14 ساعت 34 دقیقه قبل

    سوال: 0 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 2

  14. 1 vote

    amirreza,

    خب راضی کردنشون در این شرایط و سن و سال کاری سخت و بهتر بگم غیرممکنه … فقط میتونید از مادرتون بپرسید که علت اینکارش چیه ؟ و تا کی میخواد این روش رو ادامه بده … ؟ از طرفی باتوجه به شرایط و نوع شخصیتی که دارن میتونید با مشاوری هم مشورت کنید .. شماره های تماس در صفحه اول سایت هست … ولی تا خودشون نخوان از لجبازی دست بردارن هیچ مشاور و متخصصی نمیتونه کاری و راهی رو ارائه بده

    توسط مدیریت سایت - محمدی · 3419 روز 3 ساعت 6 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  15. 0 votes

    با سلام
    من نتونستم جای دیگه ای در سایت پیدا کنم تا پیام جدید بزارم. ازتوم معذرت میخوام که در پاسخ به شما مشکلات خودمو بیان میکنم. چون واقعا نیاز به مشاوره دارم و کسی رو برای دردودلام ندارم.
    من و همسرم 4 سال پیش در دانشگاه با هم آشنا شدیم. شهرامون از هم دور بود. ولی بهش اعتماد کردم. آشناییمون 2 سال طول کشید. بار اول که ابراز علاقه کرد بهم با خانواده ام در میان گذاشتم. خانواده ام بخاطر راه دورمون مخالفت کرد. ولی نمیدونم چرا من مخالفتشونو قبول نکردم. اوایل یک فرد کاملا مودب بود و فرهنگی. شرایط خانواده ها رو به هم گفتیم. اونا وضع مالی و فرهنگی خوبی نداشتن و این موضوع رو در طول دو سال تا زمانیکه من خونشون رفتم(یعنی عقد کردیم) ازم مخفی کرده بود. کلا خانوادشون یجوری بود که از اونی که هستن میخوتن بیشتر نشون بدن. تقریبا خانواده کم فرهنگو بد دهن. و ما خانواده فرهنگی و تحصیل کرده و حساس به بی ادبی. بعد دو سال بهانه اوردن که امروز و فردا میکرد اومند خاستگاریم. بهانه هاشم فقط به خاطر وضع مالیش بود در حالی که از من مخفی میکرد و چیزای دیگه ای رو بهانه میکرد. به اصرار خودم و با اینکه خانواده ام بخصوص مادرم مخالف بود به عقدش در اومدم. باز بخاطر وضع مالی عقبشون ما دو سال نامزد موندیم. خواهر شوهرم ده سال بود ازدواج کرده بود و اونا هنوز داشتن براش جهاز جور میکردن که مبادا دخترشون پیش عروسشون کم بیاره و سرخورده بشه. خیییییلی مغرور با اینکه وضع مالی خوبی ندارن. من کم کم متوجه این اخلاق مغرورانه شون شدم. مادر شوهر و پدر شوهرم هم دائما منو با دخترشون مقایسه میکردن در حالی که اصلا نقطه ی اشتراکی غیر سنمون بین من و خواهر شوهرم نبود. در طول نامزدیمون خواهر من نامزد و بعدش ازدواج کرد. اختلافات دقیقا از همین زمان شروع شد. همسر خواهرم استاد دانشگاه و تحصیل کرده مهندس بود و کارمند. از یه خانواده ی اصیل و مشهور شهرمون. همسرم در این موقع بود که متوجه شدم نمیتونه سطح زندگی خواهرم و خماهرش رو قبول کنه. در زمان عقد خواهرم هر دو من و همسرم دانشجو در تبریز بودیم. حسادت اولیه همسرم جوری بود که اجازه نداد سر عقد خودمانی تنها خواهرم باشم. و بهانه کرد که مادرت منو شخصا دعوت نکرده. در حالی که قبل اون عروسی خانواده خودش، پسر عمه، دختر خاله کسی منو شخصا دعوت نکرده بود و من رفته بودم. اخلاق همسرم خیییلی تنده و بین خانواده خودش همه این موضوع رو میدونن. که زود اتیشی میشه و عکس العملاش شدیده. من در طول دو سال اشناییمون اصلا متوجه این اخلاقش نشده بودم. بالاخره سر عقد خواهرم با حرف همسرم نرفتم. همسر خواهرم خیلی ساده و دل صافه. بی شیله پیله. ده سال هم از همسر من بزرگتره.البته خواهرم هم 4 سال از من بزرگتره.کم کم وضع مالی و خانواده ی با اصل و نسب و فرهنگی همسر خواهرم اشنا شد بیشتر از اونا فرار کرد. بهانه میاورد و با خانواده من خیلی بد اخلاقی میکرد. مادرم هم اخلاقش تنده کمی. عکس العمل نشون میداد. همسرم بی اعتنایی به خواهرم و همسرش میکرد و مادرم هم بی اعتنایی به همسرم. خواهرم عروس گرفت. من رفتنم به خونه ی خواهرم قدغن شد. سر دو تا موضوع جزئی کارت عروسی و یه بارم سر ادرس دادن خواهرم( خیلی موضوع چرت و جزئی) خواهرم و همسرم صداشونو بردن بالا و تا امروز بعد اون قضیه با هم حرف نزدن. مادرم هم که تحمل اینو نداره با همسرم سر لج افتاده و هر کار منظور دار یا بی منظورشو بد برداشت میکنه. همسرم هم سر این موضوع همیشه منو سرزنش میکنه. الان هم چند بای که شده برم خونه ی خواهرم قایمکی شده. چون نمیخوام دل خواهرمو بشکنم. خانواده همسرم با اینکه میدونم منو نمیخوان ولی خییییلی چرب زبانن و پیش همسرم بیخودی از من پذیرایی و … که ما خوبیم و اگه بدی باشه از منه. منم تا حالا باهاشون بد رفتاری یا بیاحترامی به هیچ کدومشون نکردم.الان شرایط زندگیم جوری شده که مادرم ازم ناراحته که منو به اون بی فرهنگ دهاتی فروختی. همسرم هم میگه که من همسرتم و تو باید خواهر و مادرتو راضی کنی که با من خوب باشن و بسازن. در حالی که خطا از همسرم بوده.هر چند مادرم هم چندین بار باهاش بد حرف زده و تند رفته. اما این وسط همسرم از پدرم خیلی راضیه و میگه حرفاش خیلی معقوله چون پدرم تا حالا سر هیچی باهاش بحث نکرده. هرچند میدونه حق با همسرم نیست. ولی تو خلوت پدرم با من همیشه گفته از همسرم خیلی دلخوره و خوبی هارو بدی حساب میکنه و واقعا هم به پدرم حق میدم.این وسط من موندم و دو طرف. مادر و خواهرم و همسرم.البته اینکه اخلاق همسرم هم بین بقیه با من اصلا خوب نیست. وقتی تنهاییم بهتره ولی مخصوصا پیش خانواده ام خیلی بدرفتاره و مادرم بیشتر از این اذیت میشه که من تو خونه دارم عذاب میکشم با اون. ما هفت ماه پیش عروسی کردیم و حدود یک سال هست که کارمند دولت شدم و کمک خرج خونم. و البته باردار. کمکم کنید. واقعا در شرایط بدی به سر میبرم. استرسی که بهم وارد میشه واقعا زیاده. کمکم کنید
    لطفا

    توسط elinad · 2915 روز 3 ساعت 15 دقیقه قبل

    سوال: 0 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 0

    • در این مورد حتما " با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید دفتر قیطریه: ۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه دفتر سعادت آباد: ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه دفتر شریعتی: ۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه

      توسط مدیریت سایت · 2915 روز 1 ساعت 22 دقیقه قبل

پاسخ شما

خانواده | مشاوره جنسی رایگان

یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.