پرسشتان را مطرح کنید

خانه » شبهات » روح انسان
1 امتیاز
Vote Con!

روح انسان

روح

چه دلایلی برای اینکه ثابت بشود ما انسانها روح داریم وجود دارد؟

توسط saeid درشبهات · پاسخ 3620 روز 4 ساعت 52 دقیقه قبل

سوال: 6 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 6

 

پاسخ (3)

  1. 1 vote

    تمام شرايع آسماني و پيروان آنها به وجود روح معترفند. و انسان را مركب از جسم و روح مي دانند. و حتي بسياري از مشركان نيز به وجود روح معترف بودند. لكن بين اين افراد در چگونگي روح اختلاف نظر است. برخي از معتقدين به روح معتقدند كه روح امري مادي و جسماني است. لكن جسم لطيف است نه مثل اجسام عادي كثيفند اما عده اي ديگر معتقدند كه روح امري است غيرمادي و مجرد از ماده. و مراد از روح در زبان عرف مردم نيز همين قول دوم است. فلذا از نظر معتقدين به روح غيرمادي (مجرد) گروه اول فقط اساسا معتقد به وجود روحند و در واقع امر منكر وجود روحند. معتقدين به وجود روح مجرد دلايل زيادي بر مدعاي خود اقامه كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي شود.
    1. علوم جديد اثبات كرده است كه تمام سلول هاي انسان ها در طول عمرشان چندين بار به طور كامل عوض مي شوند. يعني سلول ها به مرور زمان از بين مي روند و سلول هاي جديدي جاي آنها را مي گيرند. در حالي كه شخصيت انسان (من بودن انسان) از اول عمر تا آخر عمر ثابت مي ماند. فلذا ما در هفتاد سالگي هم به ياد خاطرات دوران دبستان مي افتيم و مي گوييم من درسال 8 سالگي چنين كردم و چنان كردم. يعني با اين كه تمام اجزاء بدن تا 70 سالگي چندين بار عوض شده است و «من بودن» شخص عوض نشده است. پس معلوم مي شود كه آن حقيقت ثابت كه ما از آن تعبير به «من» مي كنيم غيرمادي است.
    2. ما وقتي آن حقيقت خود (من) را تصور مي كنيم مي بينيم كه آن «من» يكي بيش نيست. و قابل تقسيم به دو قسمت نمي باشد. حتي به صورت فرضي. در حالي كه هر جسمي قابل تقسيم به دو قسمت است. پس آن چيزي ما از آن تعبير مي كنيم به «من» غيرمادي است.
    3. محال است در آن واحد روحي يك جسم دو صورت موجود شود. در حالي كه در ما مي توانيم صورت هاي متضاد را با هم تصور كنيم، ما مي توانيم سردي و گرمي، سياه و سفيد، شجاعت و ترس و … را با هم تصور كنيم. پس در وجود ما چيزي وجود دارد كه خواص جسم را ندارد. و غيرمادي است.
    4. محال است روي يك جسم صورت نامتناهي نقش ببندد. در حالي كه ما مي توانيم در ذهن خود بي نهايت را تصور كنيم. و از اين جهت است كه مي توانيم بگوييم اعداد بي نهايتند. پس ذهن ما كه از شئون روح است غيرمادي است.
    5. ما مفاهيم كلي مثال انسان، حيوان را ادراك مي كنيم. در حالي كه كليات نمي توانند در عالم ماده وجود داشته باشند. آنچه در عالم ماده است، علي و حسن و بهرام و … است نه انسان كه وجه مشترك اين افراد است. پس در وجود انسان چيزي هست كه جايگاه مفاهيم كلي است و آن نمي تواند مادي باشد.
    6. ما علم داريم و مي توانيم چيزهايي را ادراك كنيم كه نه ماده دارند و شكل و رنگ مثل مفهوم محبت، درد، لذت و … و شكي نيست كه اينها جسم نيستند پس در وجود ما چيزي هست كه با اين امور سخنيت دارد و محل اين امور است.
    7. امور جسماني با مروز زمان از بين مي روند يا كهنه و پير و فرسوده مي شوند. در حالي كه ما آنچه را كه در ذهن داريم همواره تازه مي بينيم و هيچگاه موجودات ذهني ما فرسوده نمي شوند. سيب مادي خراب مي شود ولي سيب ذهني ما هميشه سالم است. پس اين صور غيرمادي هستند. بنابراين محل و جايگاه آنها نيز غيرمادي است.
    جهت مطالعه بيشتر ر.ك:
    معاد از ديدگاه امام خميني.

    توسط آقای ب - مانده علی · 3605 روز 20 ساعت 52 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  2. 1 vote

    شخصيت واقعى آدمى را، جوهر مستقلى به نام «روح» تشكيل مى دهد كه هم چون گنجى در ويرانه ى تن پنهان، و سرچشمه ى عقل، ادراك،

    شعور و احساس انسانى است؛ چنان كه مولانا مى گويد:

    هست اندر اين تن جرم صغير *** روح رخشانى و دنياى كبير

    روح چون گنجى زير دره اى *** آفتابى در دل يك ذره اى

    جان گشايد سوى بالا بال ها *** تن فكنده در زمين چنگال ها

    دلايل روشن و بى شمار عقلى و نقلى بر اثبات روح انسانى وجود دارد كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:

    دلايل عقلى
    1. ما در هر چيز كه شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه «وجود داريم». علم ما به خودمان «علم حضورى» است؛ يعنى من پيش خودم حاضرم و از خود جدا و غايب نيستم. آگاهى از خودمان از روشن ترين معلومات ماست كه احتياج به استدلال ندارد. اين «من»، از آغاز تا پايان عمر، يك واحد بيش تر نيست «من امروز» همان «من ديروز» و «من بيست سال قبل» است. اكنون ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر را پوشانده است چيست؟ آيا ذرات و سلول هاى بدن و يا مجموعه ى سلول هاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟

    اگر اين هاست كه در طول عمر و تقريباً در هر هفت سال يك بار تمام آنها تعويض مى گردند. در هر شبانه روز ميليون ها سلول در بدن ما مى ميرند و ميليون ها سلول تازه جانشين آنها مى شوند، همانند ساختمانى كه تدريجاً آجرهاى آن را بيرون آورند و آجرهاى تازه جاى آن بگذارند. اين ساختمان بعد از مدتى به كلى عوض مى شود؛ بنابراين يك انسان هفتاد ساله، تقريباً ده بار تمام اجزاى بدنش عوض شده؛ لذا اگر همانند مادى ها انسان را فقط جسم و دستگاه هاى مغزى و عصبى و خواص فيزيكى و شيميايى آن بدانيم، بايد اين شخص، آن شخص سابق نباشد؛ در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نمى پذيرد. از اين جا روشن مى شود كه غير از اجزاى مادى، يك حقيقت واحد و ثابت در سراسر عمر وجود دارد كه تعويض نمى شود و اساس وجود ما را تشكيل مى دهد و عامل وحدت شخصيت ماست.

    2. اگر انسانى در يك باغ وسيع، آرام و با هواى مناسب و بدون مزاحم و پديده اى كه جلب توجه كند، قرار گيرد، در مقام آسايش كامل كه از همه ى اشياى اطراف و حتى از اعضا و جوارح خود غافل شود، يك چيز همواره در كانون توجهش قرار دارد و آن همان خود و روح اوست كه در اوج فراموشى مطلق، خود را فراموش نمى كند و اصولا در هيچ جا، نه در اوج لذت و نه در حفيض اندوه و غم.

    3. هر انسانى، كارها، اموال و اعضاى خود را به «من» نسبت مى دهد مانند: ديدم، انجام دادم، كتاب من، دست و پا و سر من. اين چه واقعيتى است كه حتى اعضاى بدن به او تعلق دارد و غير از اعضاى بدن است، اين همان روح انسانى است.

    4. دليل چهارم، يك دليل فلسفى محض است كه مطلق نفس (اعم از انسانى، حيوانى و نباتى) را ثابت مى كند. جان داران و موجودات پيرامون ما هر كدام آثار و كارهاى مختلف و متعدد مخصوص به خود بروز مى دهند؛ مانند: حس كردن، حركت هاى متفاوت، رشد و نمو، توليد مثل و رفتارهايى كه مخصوص يك فرد خاص است. مبدأ و ريشه ى اين آثار، ماده و هيولاى مشترك و صور جسميه نيست؛ زيرا در اين صورت تمام آثار يكسان مى بود؛ پس حتماً يك موجود مجرد و غيرمادى در كار است كه وجودش با ساير وجودهاى يكسان و مشابه فرق مى كند و آن همان نفس است.

    صور نوعيه، علت بروز واكنش هاى خاص يك نوع مى شود، لكن هيچ گاه نمى تواند در جايگاه نفس باشد؛ چون نفس منشأ آثار ويژه ى فردى است، نه مربوط به تمام افراد يك نوع؛ به قول مرحوم صدرالمتألهين…

    هر نيرويى كه موجب بروز آثارى ناهمگون شود، همان نفس است.

    مثلا احمد و محمود در جسمانيت، انسانيت، شكل ظاهرى و… يكسان اند، اما هر كدام داراى اخلاق، رفتار و واكنش هاى ويژه ى خود هستند.

    در ضمن اگر همه ى حقيقت انسان، جسم و بدن آن مى بود، هنگام مرگ چيزى نمى ماند تا ملائك اقدام به قبض و دريافت آن كنند؛ بنابراين، هنگام مرگ، جسم در خاكدان مى ماند و روح نزد يزدان مى رود.

    توسط مدیریت سایت - محمدی · 3534 روز 4 ساعت 13 دقیقه قبل

    اطلاعاتی در دسترس نیست

  3. 0 votes

    1) راه عقلی که همان راه فلسفی برای اثبات وجود و تجرد روح است. می‌دانید که فیلسوفان الهی در این زمینه بحثهای بسیار گسترده‌ای را مطرح کرده اند بیش از ده برهان فلسفی برای اثبات روح و تجرد آن اقامه شده است که به عنوان نمونه می‌توان از برهان درک کلیات، امتناع انطباع کبیر در صغیر، رؤیاهای صادقه، انحصار ارواح و خوابهای مغناطیسی نام برد. اینکه آیا این مباحث و براهین آن بسیار متقن و قابل استنادند. اگر بخواهیم مباحث فلسفی وجود و تجرد روح را بیان کنیم، خود به گفتاری مستقل و گسترده نیازمند است لذا از توضیح آن صرف نظر می‌کنیم و علاقمندان را به کتب فلسفی مربوط ارجاع می‌دهیم.(1)
    2) راه دیگری برای اثبات وجود روح، تجربة درونی یا شهودی است؛ یعنی اینکه اگر انسان تلاش کند،”خود” را “می‌یابد”. فرق است بین اینکه مثلاً ما بدانیم پدیده‌ای به نام ترس، محب یا عشق در روان انسان وجود دارد با اینکه عشق، محبت، ترس و… را تجربه کنیم و آن را “بیابیم”. “دانستن” اینکه اینها وجود دارند، علم حصولی است اما “یافتن” آنها علم حضوری است. ما به وسیله علم حصولی هم اثبات می‌کنیم که پدیدههای از قبیل عشق و ترس و … وجود دارد اما با این تفاوت که اولاً، اغلب از راه آثار به آنها پی می‌بریم؛ مثلاً از کیفیت رفتار مجنون با لیلی یا خسرو با شیرین می‌توان فهمیدکه “عشق” وجود دارد ثانیاً، پس از اثبات، تنها صورت آن پدیده در ما وجود دارد، نه واقعیت آن، اما در علم حضوری واقعیت آن در پیش ما حاضر است؛ به تعبیر دیگر،وجود عشق را “می‌یابیم”، نه اینکه فقط از وجود آن آگاه باشیم .
    کسی که تجربه درونی را یکی از راههای شناخت می‌داند، مدعی است که روح و خواص روح را می‌شود “یافت”، نه تنها از راه استدلال می‌توان پی برد، بلکه از آنجا که همه ما این شهود را داریم، می‌توان آن را بیابیم. بلکه این “شهود” در همه قوی نیست، اما با تلاش و جدیت می‌توان این “شهوت” را قوی کرد و خود را به مرحله آگاهی رساند، ولی آگاهی کامل به روح، فقط از طریق سیر و سلوک عرفانی ممکن است. کسانی که با همت و جدیت و تلاش، مراحل سیر و سلوک را طی کرده اند، توانسته‌اند به مرحله “شهود” حقیقت روح برسند و این شهود خود آثاری داشته است که جای اشاره به آنها نیست، ولی همین قدر بدانید که درک آن مرحله، بسیار مسرت انگیز و زمینه ای برای ایجاد معرفت به مراحل عالی توحید است، زیرا “من عرف نفسه فقد عرفه ربه”(1) (خودشناسی مقدمه خداشناسی است.) شهود حقیقت نفس، موجب شهود خداوند است.
    بهرحال، رسیدن به آن مرحله بسیار ارزشمند است و جا دارد که انسان سالها زحمت بکشند و مراحل سیر و سلوک عرفانی را طی کند تا اینکه حقیقت برای او کشف شود و آن را دریابد، ولی مرتبه ضعیف شهود در همه آدمیان وجود دارد که با دقت، همت و تمرکز می‌توان آن را درک کرد.

    توسط motakhasesan · 2637 روز 1 ساعت 39 دقیقه قبل

    سوال: 2 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 1

پاسخ شما

روح انسان | مشاوره جنسی رایگان

یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.